عشقم رفت ...

ساخت وبلاگ

و عمر کوتاه یک عشق

که در بیکرانه های من گم شده است

هر بار رفتن، چیزی از من می کند و به جای میگذارد ...

این بار باز هم عشق را از دستانم می رباید ...

که را مقصر بدانم؟ به تلخی ها فکر نمیکنم

سرنوشت عجیب بازیهایی دارد

آن روز را به یاد می آورم که کنارش چو نو عروسان میخندیدم

داد نمیزد و داد نمیزدم

کمی بعدتر اشک میریختم برای رفتنش... گفته بود یکسال

و بعد آمدن و رفتنها بود

و حمایت و محبت

همیشه اما نگران بودم برای مشروبهایی که میخورد و حرفهای غریبی که میزد

آن اول ها بهانه بیخوابیهایش بودم

و بعد ها خوابش را نباید بهم میزدم

مرد کم موی قدبلند سینه ستبر من

مرد چشم نافذ و حساس من

مرد غریبی بود ... مرد ساعتها حرف زدن

خندیدن رقصیدن

ولی همه اینها در شب بود

مرد من فقط مرد شبها بود

عزیزم؟ جانم ...

و این صدا تا اید میماند در بطن وجودم

دلم میلرزد .... نکند خوابش را آشفته کرده باشم ...

و گذشتیم تا امروز رسید

من در کرانه اقیانوس رو به آینده نشسته ام

و او خبر از جدایی می دهد

من هیچوقت شریک تصمیم هایش نبودم

و اینک من

زنی در آستانه بهار

در 36 سالگی خود

دوباره به تنهایی لبخند میزند

اشک هایم خشک شده اند و

مویه هایم کمرنگ

تنهایی میشود بغض و میرود و میشیند در ته ته گلویم

چند روز پیش همه پیام هایش رفتند

چند روز بعد تر عکسش رفت

و چقدر درد داشت

درست مثل همان شبی که از نیمکت گرم پارک پرواز

پنجره های هتل را می شمردم

و چقدر درد داشت

داشت

من صبورترین دختر ایران زمین بودم

و اکنون پر تلاش ترینم

من دختر از دست دادن های بزرگم

دختر بی پناه شدن

تنها شدن

بی پشتوانه شدن

من بارها رانده شده ام

و باز ایستاده ام

من چقدر آهنین

چقدر استوار

قد کشیده ام

سنگ شده ام

صخره شده ام

نوشته شده در پنجشنبه ۱۴۰۲/۱۲/۰۳ساعت توسط مهتاب صورتی|

مهتاب شب های بی ماه...
ما را در سایت مهتاب شب های بی ماه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mahtabeshabhayebimahf بازدید : 49 تاريخ : چهارشنبه 16 اسفند 1402 ساعت: 14:21