چه خوب که نبودی ...

ساخت وبلاگ

دلم تنگ شد برای ...

برای پیرمرد دل جوان میدان آمستردام ...

با دانه های در دستش

و ریش های ژولیده اش

با نگاه عجیبش از پشت ضخیم ترین عینک

دلم برایش تنگ شد آن زمان که با افتخار میگفت من از آبادانم

من در دلم میگفتم چه خوب که نماندی و نبودی و درد بی امان مردمانت ندیدی

و او بی شک میگفت: اینجا هم برای ما خانه نشد!!!

نوشته شده در یکشنبه ۱۴۰۳/۰۱/۱۹ساعت توسط مهتاب صورتی|

مهتاب شب های بی ماه...
ما را در سایت مهتاب شب های بی ماه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mahtabeshabhayebimahf بازدید : 14 تاريخ : چهارشنبه 22 فروردين 1403 ساعت: 5:18